الإمام عليّ عليه السلام : شيعَتُنَا المُتَباذِلونَ في وَلايَتِنا ، المُتَحابّونَ في مَوَدَّتِنا ، المُتَزاوِرونَ في إحياءِ أمرِنا ، الَّذينَ إن غَضِبوا لَم يَظلِموا ، وإن رَضوا لَم يُسرِفوا ، بَرَكَةٌ عَلى مَن جاوَروا ، سِلمٌ لِمَن خالَطوا
.
امام على عليه السلام : شيعيان ما، در راه دوستى ما به يكديگر بذل و بخشش مى كنندودر پرتومحبّت ما يكديگر را دوست مى دارندوبراى زنده نگاهداشتن ياد ما به ديدار يكديگر مى شتابند، آنها كسانى هستند كه هرگاه خشمگين شوند،ستم روا ندارندوهرگاه خشنود شوند، زياده روى نكنند. براى همسايگان خود مايه بركت هستند و با هركه آميزش يابند، راه آشتى در پيش گيرند.
عنه عليه السلام : شيعَتُنا هُمُ العارِفونَ بِاللّه ِ ، العامِلونَ بِأَمرِ اللّه ِ ، أهلُ الفَضائِلِ ، والنّاطِقونَ بِالصَّوابِ ، مَأكولُهُمُ القوتُ ، ومَلبَسُهُمُ الاِقتِصادُ ، ومَشيُهُمُ التَّواضُعُ ... تَحسَبُهُم مَرضى وقَد خولِطوا وما هُم بِذلِكَ ، بَل خامَرَهُم مِن عَظَمَةِ رَبِّهِم وشِدَّةِ سُلطانِهِ ما طاشَت لَهُ قُلوبُهُم وذَهَلَت مِنهُ عُقولُهُم ، فَإِذَا استَقاموا مِن ذلِكَ بادَروا إلَى اللّه ِ بِالأَعمالِ الزَّكِيَّةِ ، لا يَرضَونَ لَهُ بِالقَليلِ ، ولا يَستَكثِرونَ الجَزيلَ
.
امام على عليه السلام : شيعيان ما خداشناسند و به امر الهى عمل مى كنند. آنها اهل فضيلت هستند وسخن به درستى گويند. خوراكشان، اندك است وپوشاكشان، ميانه روى و رفتارشان به فروتنى است... آنها را بيمار مى انگارى و مى پندارى كه ديوانه اند، در حالى كه چنين نيستند و عظمت خدايشان آنها را به بيمارى افكنده وشدّت هيبت پروردگار، دلهاى آنها را بى پروا و عقلهايشان را پريشان كرده است و هرگاه از اين ها فارغ آيند، با انجام اعمال نيكو، به درگاه الهى بشتابند، آنها نه به (عمل) كم راضى اند و نه اعمال زياد را فراوان مى شمارند.
الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن كَلامِهِ بِالبَصرَةِ حينَ ظَهَرَ عَلَى القَومِ ، بَعدَ حَمدِ اللّه ِ والثَّناءِ عَلَيهِ ـ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ اللّه َ ذو رَحمَةٍ واسِعَةٍ ، ومَغفِرَةٍ دائِمَةٍ ، وعَفوٍ جَمٍّ ، وعِقابٍ أليمٍ ، قَضى أنَّ رَحمَتَهُ ومَغفِرَتَهُ وعَفَوهُ لِأَهلِ طاعَتِهِ مِن خَلقِهِ ، وبِرَحمَتِهِ اهتَدَى المُهتَدونَ ، وقَضى أنَّ نَقمَتَهُ وسَطَواتِهِ وعِقابَهُ عَلى أهلِ مَعصِيَتِهِ مِن خَلقِهِ ، وبَعدَ الهُدى والبَيِّناتِ ما ضَلَّ الضّالّونَ . فَما ظَنُّكُم يا أهلَ البَصرَةِ وقَد نَكَثتُم بَيعَتي وظاهَرتُم عَلَيَّ عَدُوّي؟ فَقامَ إلَيهِ رَجُلٌ فَقالَ : نَظُنُّ خَيرًا ، ونَراكَ قَد ظَفِرتَ وقَدَرتَ ، فَإِن عَاقَبتَ فَقَدِ اجتَرَمنا ذلِكَ ، وإن عَفَوتَ فَالعَفوُ أحَبُّ إلَى اللّه ِ ، فَقالَ : قَد عَفَوتُ عَنكُم ، فَإِيّاكُم والفِتنَةَ ، فَإِنَّكُم أوَّلُ الرَّعِيَّةِ نَكَثَ البَيعَةَ وشَقَّ عَصَا هذِهِ الاُمَّةِ .
ثُمَّ جَلَسَ لِلنّاسِ فَبايَعوهُ .
امام على عليه السلام در سخن خود در بصره، هنگام چيرگى بر ايشان، پس از سپاس و ستايش خداوند فرمود: امّا بعد، همانا خداوند، رحمتى گسترده و آمرزشى پيوسته و گذشتى فراوان و كيفرى دردناك دارد و حكم كرده است كه رحمت و آمرزش و گذشتش براى خلق اوست كه اهل طاعتند و در پرتو رحمت او، ره يافتگان ره يافتند و حكم كرده است كه انتقام و قدرت و كيفرش براى خلق اوست كه اهل سركشى هستند و ديگر پس از هدايت و دلايل آشكار گمراهان گمراه نشدند. اى اهل بصره! اينك گمان شما چيست كه بيعت مرا شكستيد و دشمنم را يارى رسانديد؟ مردى برخاست و گفت: گمان خير داريم و تو را مى بينيم كه چيرگى و توانايى يافته اى، اگر ما را به كيفر رسانى، آن مقتضاى جرم ما خواهد بود و اگر درگذرى، پس نزد خدا گذشت، محبوبتر است. على عليه السلامفرمود: از شما درگذشتم، ليكن از فتنه بر كنار باشيد كه شما نخستين مردمانى هستيد كه بيعت شكستيد و اجتماع امّت را پراكنديد. راوى مى گويد: آن گاه امام در برابر مردم نشست و آنها با او بيعت كردند.
الإمام عليّ عليه السلام : ما عَبَدتُكَ طَمَعًا في جَنَّتِكَ، ولا خَوفًا مِن نارِكَ ، ولكِن وَجَدتُكَ أهلاً لِلعِبادَةِ فَعَبَدتُكَ
.
امام على عليه السلام : خدايا تو را نه به آز بهشتت پرستيدم و نه از هراس دوزخت، ليكن تو را شايسته پرستش يافتم و پرستيدمت.
عنه عليه السلام : إنَّ قَومًا عَبَدُوا اللّه َ رَغبَةً فَتِلكَ عِبادَةُ التُّجّارِ ، وإنَّ قَومًا عَبَدُوا اللّه َ رَهبَةً فَتِلكَ عِبادَةُ العَبيدِ ، وإنَّ قَومًا عَبَدُوا اللّه َ شُكرًا فَتِلكَ عِبادَةُ الأَحرارِ
.
امام على عليه السلام : جماعتى خدا را از سر اميد پرستيدند كه اين پرستش بازرگانان است و جماعتى از سرِ ترس كه اين پرستش بردگان است و جماعتى او را از سرِ سپاس پرستيدند كه اين، پرستش آزادگان است.
الإمام عليّ عليه السلام : إنَّ فاطِمَةَ عليهاالسلام أتَتِ النَّبِيَّ صلي الله عليه و آله تَسأَلُهُ خادِمًا ، فَقالَ : ألا اُخبِرُكِ ما هُوَ خَيرٌ لَكِ مِنهُ ؟ تُسَبِّحينَ اللّه َ عِندَ مَنامِكِ ثَلاثًا وثَلاثينَ ، وتَحمَدينَ اللّه َ ثَلاثًا وثَلاثينَ ، وتُكَبِّرينَ اللّه َ أربَعًا وثَلاثينَ . فَما تَركتُها بَعدُ ، قيلَ : ولا لَيلَةَ صِفّينَ ؟ قالَ : ولا لَيلَةَ صِفّينَ
.
امام على عليه السلام: فاطمه عليهاالسلام نزد پيامبر صلي الله عليه و آله رفت تا از او خدمتكارى بخواهد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: آيا آن چه را براى تو بهتر است، به آگاهى تو برسانم؟ هنگام خوابيدن، سى و سه بار «سبحان اللّه » بگو و سى و سه بار «الحمدللّه » بگو و سى و چهار بار «اللّه اكبر». من هنوز آن را ترك نكرده ام. پرسيدند: حتّى در شب صفّين. فرمود: حتّى در شب صفّين.
الإمام عليّ عليه السلام ـ إنَّهُ كانَ يَوما في حَربِ صِفّينَ مُشتَغِلاً بِالحَربِ والقِتالِ وهُوَ مَعَ ذلِكَ بَينَ الصَّفَّينِ يَرقُبُ الشَّمسَ، فَقالَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ : يا أميرَالمُؤمِنينَ ما هذَا الفِعلُ ؟ ـ : أنظُرُ إلَى الزَّوالِ حَتّى نُصَلِّيَ ، فَقالَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ : وهَل هذا
وَقتُ صَلاةٍ ؟! إنَّ عِندَنا لَشُغلاً بِالقِتالِ عَنِ الصَّلاةِ ! فَقالَ عليه السلام : عَلى ما نُقاتِلُهُم ؟! إنَّما نُقاتِلُهُم عَلَى الصَّلاةِ .
امام على عليه السلام در جنگ صفّين كه به جنگ و نبرد مشغول بود، در ميانه جنگ خورشيد را هم زير نظر داشت. ابن عبّاس به او عرض كرد: يا امير المؤمنين! چه مى كنى؟ حضرت عليه السلام فرمود: مى نگرم كه چه هنگام، زوال ظهر مى شود تا نماز بگزاريم. ابن عبّاس به حضرت عليه السلام عرض كرد: آيا حالا وقت نماز است؟! جنگ، ما را از نماز باز داشته است. حضرت عليه السلام فرمود: ما چرا با آنها مى جنگيم؟! ستيز ما با آنها فقط بر سر نماز است.
الإمام عليّ عليه السلام : ما تَرَكتُ صَلاةَ اللَّيلِ مُنذُ سَمِعتُ قَولَ النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله : صَلاةُ اللَّيلِ نورٌ . فَقالَ ابنُ الكَوّاءِ : ولا لَيلَةَ الهَريرِ ؟ قالَ : ولا لَيلَةَ الهَريرِ
.
امام على عليه السلام: از هنگامى كه اين سخن پيامبر صلي الله عليه و آله را شنيدم: «نماز شب، نور است» ديگر آن را ترك نكردم. ابن كوّاء گفت: حتّى در شب هرير، امام عليه السلامفرمود: حتّى در شب هرير.
امام على عليه السلام: روزه در تابستان، نزد من محبوب است.
الإمام عليّ عليه السلام : جُعتُ مَرَّةً بِالمَدينَةِ جوعًا شَديدًا ، فَخَرَجتُ أطلُبُ العَمَلَ في عَوالِي المَدينَةِ ، فَإِذا أنَا بِامرَأَةٍ قَد جَمَعَت مَدَرًا ، فَظَنَنتُها تُريدُ بَلَّهُ ، فَأَتَيتُها فَقاطَعتُها كُلَّ ذَنوبٍ
عَلى تَمرَةٍ ، فَمَدَدتُ سِتَّةَ عَشَرَ ذَنوبًا ، حَتّى مَجَلَت يَدايَ
، ثُمَّ أتَيتُ الماءَ فَأَصَبتُ مِنهُ ، ثُمَّ أتَيتُها فَقُلتُ بِكَفَّيَّ هكَذا بَينَ يَدَيها ـ وبَسَطَ إسماعيلُ
يَدَيهِ وجَمَعَهُما ـ فَعَدَّت لي سِتَّ عَشرَةَ تَمرَةً ، فَأَتَيتُ النَّبِيَّ صلي الله عليه و آله فَأَخبَرتُهُ ، فَأَكَلَ مَعي مِنها
.
امام على عليه السلام: يك بار در مدينه به شدّت گرسنه شدم، براى پيدا كردن كارى، به بخشهاى بالاى مدينه رفتم، ناگاه زنى را ديدم كه كلوخ جمع كرد، فهميدم كه مى خواهد آنها را خيس كند. نزد آن زن رفتم و با او توافق كردم كه براى آوردن هر دلو آب، يك خرما بگيرم، شانزده دلو پُر، آب آوردم تا دستانم تاول زد، آن گاه آبى آوردم و بر دستم ريختم و نزد آن زن رفتم و گفتم: [ببين ]كف دستانم چنين شد و زن براى من شانزده خرما شمرد. من نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمدم و او را آگاه گردانيدم و حضرت صلي الله عليه و آله هم از آن خرما با من خورد.