احادیث امیرالمؤمنین علی علیه السلام

امام على عليه السلام : ايمان و دانش دو برادر همزاد و دو رفيق جدا ناشدنى هستند.

امام على عليه السلام ـ درباره آيه «آيا كسى كه از جانب پروردگارش بر حجّتى روشن است و شاهدى از خويشان او پيرو اوست» ـ فرمود : رسول خدا صلى الله عليه و آله [مصداقِ] آن «بينه از جانب پروردگارش» مى باشد و من [مصداقِ] «شاهدى از او» هستم.

امام على عليه السلام ـ درباره آيه «آيا كسى كه از جانب پروردگارش بر حجّتى روشن است و شاهدى از [خويشان] او پيرو اوست» ـ فرمود : رسول خدا از جانب پروردگارش بيّنه داشت و آن شاهد من هستم.

صفحه اختصاصي حديث و آيات عنه عليه السلام : لَمّا كانَ يَومُ القَضيَّةِ .حديث
حِينَ رَدَّ المُشرِكونَ النَّبيَّ صلى الله عليه و آله و مَن مَعهُ و دافَعوهُ عنِ المَسجِدِ أن يَدخُلوهُ ، فهادَنَهُم رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فكَتَبوا بَينَهُم كِتابا ، قالَ عليٌّ عليه السلام : فكُنتُ أنا الّذي كَتَبتُ ، فكَتَبتُ : بِاسمِكَ اللّهُمّ ، هذا كتابٌ بَينَ محمّدٍ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و بينَ قُرَيشٍ ، فقالَ سُهَيلُ بنُ عمرٍو : لَو أقرَرنا أنّكَ رسولُ اللّه ِ لَم يُنازِعْكَ أحَدٌ ، فقلتُ : بَل هُو رسولُ اللّه ِ و أنفُكَ راغِمٌ ، فقالَ لي رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : اكتُبْ لَهُ ما أرادَ ، سَتُعطي يا عليُّ بَعدي مِثلَها
قالَ عليه السلام : فلَمّا كَتَبتُ الصُّلحَ بَيني و بَينَ أهلِ الشّامِ فكَتَبتُ : بسمِ اللّه ِ الرّحمنِ الرّحيمِ ، هذا كِتابٌ بينَ عليٍّ أميرِ المؤمنينَ و بينَ مُعاويَةَ بنِ أبي سُفيانَ ، فقالَ مُعاويَة و عمرُو بنُ العاصِ : لو عَلِمنا أنّكَ أميرُ المؤمنينَ لَم نُنازِعْكَ ، فقُلتُ : اكتُبوا ما رَأيتُم، فعَلِمتُ أنّ قَولَ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله قد جاءَ حَقّا .حديث

امام على عليه السلام : در روز صلح حديبيّه كه مشركان، پيامبر و همراهانش را برگرداندند و اجازه ندادند وارد مسجد الحرام شود، رسول خدا صلى الله عليه و آله با آنان مصالحه كرد و ميان خود صلحنامه اى نوشتند. كاتب صلح نامه من بودم. نوشتم : باسمك اللهم، اين نوشته اى است ميان محمّد رسول خدا و قريش. سهيل بن عمرو گفت : اگر قبول داشتيم كه تو رسول خدا هستى ديگر كسى با تو دعوا نداشت. من گفتم : به كورى چشم تو، او رسول خداست. رسول خدا به من فرمود : آنچه او مى خواهد بنويس. اى على! بعد از من تو نيز به چنين درخواستى تن خواهى داد
زمانى كه صلح نامه ميان خود و شاميان را مى نوشتم، نوشتم : بسم اللّه الرحمن الرحيم. اين نوشته اى است ميان على امير المؤمنين و معاوية بن ابى سفيان. معاويه و عمرو بن عاص گفتند : اگر قبول داشتيم تو امير المؤمنين هستى كه با تو نمى جنگيديم. گفتم : آنچه مى خواهيد بنويسيد. پس، به درستى و حقانيّت گفته رسول خدا صلى الله عليه و آله پى بردم.

امام على عليه السلام ـ در حديثى ـ : ··· تا آنكه خداوند سبحان محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله را برانگيخت··· در حالى كه از پيامبران [گذشته ]براى [بشارت دادن به آمدن] او پيمان گرفته شده بود و نشانه هايش شهرت داشت.

امام على عليه السلام : به پيامبر صلى الله عليه و آله گفته شد : آيا هرگز بُتى پرستيده اى؟ فرمود : نه. گفتند : آيا هرگز شراب نوشيده اى؟ فرمود : نه. همواره مى دانستم كه آنچه مردم انجام مى دهند كفر است، در حالى كه هنوز نمى دانستم كتاب و ايمان چيست .

امام على عليه السلام ـ وقتى مردى از ايشان كه در مسجد كوفه حمايل شمشيرش را به خود پيچيده بود، درباره خصوصيات [جسمى ]پيامبر سؤال كرد ـ فرمود : رسول خدا9 رخسارى سفيد و گلگون داشت و چشمانى سياه و درشت و موهايى صاف و نرم و ريشى انبوه و گونه هايى كم گوشت و استخوانى و گيسوانى كه تا نرمه گوشش مى رسيد و گردنى چون جام سيمين و از زير گلو تا نافش خط باريكى از مو چون نى رسته بود و جز آن مويى بر سينه و شكمش وجود نداشت. دست و پايش درشت و استخوانى بود. هرگاه راه مى رفت، مثل اين بود كه از سرازيرى فرود مى آيد و به هنگام برخاستن چابك و سريع بود. وقتى به طرفى برمى گشت، با تمام بدنش برمى گشت. دانه هاى عرق بر چهره اش چون مرواريد بود، عرق بدنش خوش بوتر از مشك تند بود، نه كوتاه قامت بود و نه بلند، نه ناتوان بود و نه پست. كسى را چون او نديده ام، نه پيش از او و نه پس از او.

صفحه اختصاصي حديث و آيات عنه عليه السلام : و لَقَد قَرَنَ اللّه ُ بهِ صلى الله عليه و آله مِن لَدُن أن كانَ فَطيما أعظَمَ مَلَكٍ مِن مَلائكتِهِ ، يَسلُكُ بهِ طَريقَ المَكارِمِ ، و مَحاسِنِ أخلاقِ العالَمِ ، لَيلَهُ و نَهارَهُ ···
و لَقد كانَ يُجاوِرُ في كلِّ سَنَةٍ بحِراء (حَرّاءَ) ، فأراهُ ، و لا يَراهُ غَيري
و لَم يَجمَعْ بَيتٌ واحِدٌ يَومئذٍ في الإسلامِ غَيرَ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و خَديجَةَ و أنا ثالِثُهُما ، أرى نُورَ الوَحيِ و الرِّسالَةِ ، و أشَمُّ رِيحَ النُّبُوّةِ
و لَقد سَمِعتُ رَنَّةَ (رَنةَ) الشَّيطانِ حِينَ نَزَلَ الوَحيُ علَيهِ صلى الله عليه و آله ، فقُلتُ : يا رسولَ اللّه ِ ، ما هذهِ الرَّنَّةُ ؟ فقالَ : هذا الشَّيطانُ قَد أيِسَ مِن عِبادَتِهِ ، إنّكَ تَسمَعُ ما أسمَعُ و تَرى ما أرى ، إلاّ أنّكَ لَستَ بِنَبيِّ ، و لكِنّكَ لَوزيرٌ ، و إنّكَ لَعلى خَيرٍ
و لَقد كُنتُ مَعهُ صلى الله عليه و آله لَمّا أتاهُ المَلأُ مِن قُرَيشٍ فقالوا لَهُ : يا محمّدُ ، إنّكَ قدِ ادَّعَيتَ عَظيما لَم يَدَّعِهِ آباؤكَ و لا أحَدٌ مِن بَيتِكَ ، و نحنُ نَسألُكَ أمرا إن أنتَ أجَبتَنا إلَيهِ و أرَيتَناهُ عَلِمنا أنّكَ نَبيٌّ و رسولٌ ، و إن لَم تَفعَلْ عَلِمنا أنّكَ ساحِرٌ كذّابٌ . فقالَ صلى الله عليه و آله : و ما تَسألونَ ؟ قالوا : تَدعو لَنا هذهِ الشَّجَرَةَ حتّى تَنقَلِعَ بِعُروقِها و تَقِفَ بينَ يدَيكَ ، فقالَ صلى الله عليه و آله : إنّ اللّه َ على كُلِّ شيءٍ قَديرٌ ، فإن فَعلَ اللّه ُ لَكُم ذلكَ أ تُؤمنونَ و تَشهَدونَ بالحَقِّ ؟ قالوا : نَعَم . قالَ : فإنّي ساُريكُم ما تَطلُبونَ ، و إنّي لَأعلَمُ أنّكُم لا تَفيئونَ إلى خَيرٍ ، و إنّ فيكُم مَن يُطرَحُ في القَليبِ ، و مَن يُحَزِّبُ الأحزابَ . ثُمّ قالَ صلى الله عليه و آله : يا أيّتُها الشَّجَرَةُ إن كُنتِ تُؤمنينَ باللّه ِ و اليَومِ الآخِرِ ، و تَعلَمينَ أنّي رسولُ اللّه ِ ، فانقَلِعي بِعُروقِكِ حتّى تَقِفي بينَ يَدَيَّ بإذنِ اللّه ِ . فَوَالّذي بَعَثَهُ بالحَقِّ لاَنقَلَعَت بِعُروقِها ، و جاءَت و لَها دَوِيٌّ شَديدٌ ، و قَصفٌ كقَصفِ أجنِحَةِ الطَّيرِ ، حتّى وَقَفَت بينَ يَدَي رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مُرَفرِفَةً ، و ألقَت بِغُصنِها الأعلى على رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، و ببَعضِ أغصانِها على مَنكِبي ، و كنتُ عن يَمينِهِ صلى الله عليه و آله . فلَمّا نَظَرَ القَومُ إلى ذلكَ قالوا ـ عُلُوّا و استِكبارا ـ : فمُرْها فلْيَأتِكَ نِصفُها و يَبقى نِصفُها ، فأمَرَها بذلكَ ، فأقبَلَ إلَيهِ نِصفُها كأعجَبِ إقبالٍ و أشَدِّهِ دَوِيّا ، فكادَت تَلتَفُّ برسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فقالوا ـ كُفرا و عُتُوّا ـ : فمُرْ هذا النِّصفَ فلْيَرجِعْ إلى نِصفِهِ كما كانَ ، فأمرَهُ صلى الله عليه و آله فرَجَعَ ، فقلتُ أنا : لا إلهَ إلاّ اللّه ُ ، إنّي أوّلُ مُؤمنٍ بكَ يا رسولَ اللّه ِ ، و أوّلُ مَن أقرَّ بأنَّ الشَّجَرَةَ فَعَلَت ما فَعَلَت بأمرِ اللّه ِ تعالى تَصديقا بِنُبُوَّتِكَ ، و إجلالاً لكَلِمَتِكَ ، فقالَ القَومُ كلُّهُم : بَل ساحِرٌ كَذّابٌ ، عَجيبُ السِّحرِ خَفيفٌ فيهِ ، و هَل يُصَدِّقُكَ في أمرِكَ إلاّ مِثلُ هذا؟ ! (يَعنُونَني) و إنّي لَمِن قَومٍ لا تأخُذُهُم في اللّه ِ لَومَةُ لائمٍ ، سِيماهُم سِيما الصِّدِّيقينَ ، و كلامُهُم كلامُ الأبرارِ ، عُمّارُ اللَّيلِ و مَنارُ النَّهارِ . مُتَمَسِّكونَ بحَبلِ القرآنِ ، يُحيُونَ سُنَنَ اللّه ِ و سُنَنَ رَسولِهِ ؛ لا يَستَكبِرونَ و لا يَعلُونَ ، و لا يَغلونَ و لا يُفسِدونَ . قُلوبُهُم في الجِنانِ ، و أجسادُهُم في العَمَلِ .
حديث

امام على عليه السلام : از زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از شير گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را همدم آن حضرت گردانيد و آن فرشته او را شب و روز در راه بزرگوارى ها و خوى هاى والاى انسانى حركت مى داد··· هر سال در كوه حراء اقامت مى كرد و من او را مى ديدم و كسى جز من او را نمى ديد
آن روزها ، [اهل] هيچ خانه اى به اسلام درنيامده بود، مگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و خديجه و من سومينِ آنان بودم. نور وحى و رسالت را مى ديدم و رايحه نبوّت را مى بوييدم
هنگامى كه وحى بر آن حضرت صلى الله عليه و آله نازل شد، من فرياد شيطان را شنيدم، عرض كردم : اى رسول خدا! اين چه فريادى است؟ فرمود : اين شيطان است كه از پرستيده شدنش مأيوس شده است. آنچه را من مى شنوم، تو هم مى شنوى و هرچه را من مى بينم تو هم مى بينى، جز اينكه تو پيامبر نيستى بلكه تو وزير و دستيارى و تو در راه خير و صلاح هستى
من با آن حضرت صلى الله عليه و آله بودم كه سران قريش آمدند و گفتند : اى محمّد! تو ادّعاى بزرگى مى كنى كه پدران تو و هيچ يك از خاندانت چنين ادعايى نكرده است. اينك ما از تو كارى مى خواهيم كه اگر آن را انجام دهى و به ما نشانش دهى، مى فهميم كه تو پيامبر و فرستاده [خدا ]هستى و اگر نتوانستى انجام دهى، مى فهميم كه تو جادوگرى دروغگو هستى. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : چه مى خواهيد؟ گفتند : از اين درخت بخواه تا از ريشه كنده شود و در برابر تو بايستد. حضرت فرمود : البته خداوند بر هر كارى تواناست. اگر خداوند اين كار را براى شما انجام دهد آيا ايمان مى آوريد و به حقيقت گواهى مى دهيد؟ گفتند : آرى. پيامبر فرمود : من آنچه شما تقاضا مى كنيد به شما نشان مى دهم، اما مى دانم به راه خير باز نمى آييد. در ميان شما كسانى هستند كه به چاه [بَدر ]افكنده خواهند شد و كسانى هستند كه [بر ضدّ من ]دسته ها به راه خواهند انداخت [و نبرد احزاب را به پا خواهند كرد] . پيامبر صلى الله عليه و آله سپس فرمود : اى درخت! اگر به خدا و روز واپسين ايمان دارى و مى دانى كه من فرستاده خدا هستم، به اذن خداوند، از ريشه كنده شو و در برابر من بايست. سوگند به خدايى كه او را به حق برانگيخت، آن درخت از ريشه كنده شد و در حالى كه همهمه اى سخت داشت و صدايى چون صداى برهم خوردن بال هاى پرندگان از آن به گوش مى رسيد، جلو آمد و بال بال زنان در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله ايستاد و شاخه بلند خود را بر سر رسول خدا صلى الله عليه و آله و يكى از شاخه هايش را روى شانه من كه در طرف راست آن حضرت بودم انداخت. اما چون آن جماعت اين صحنه را ديدند، سركشانه و گردن فرازانه، گفتند : دستور بده تا نيمى از آن پيش تو آيد و نيم ديگرش در جاى خويش بماند. رسول خدا به درخت چنين فرمانى داد. پس نيمه اى از درخت به نحوى بسيار شگفت آور و با سر و صدايى شديدتر به طرف پيامبر رفت، به طورى كه نزديك بود به آن حضرت بپيچد. باز از روى كفر و سركشى، گفتند : دستور بده اين نيمه درخت به طرف نيمه ديگرش برگردد و مثل اول شود. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد آن نيمه درخت برگشت. من گفتم : لا اله الا اللّه !! اى رسول خدا! من نخستين ايمان آورنده به تو هستم و نخستين كسى هستم كه اعتراف مى كند اين درخت آنچه كرد به فرمان خداوند متعال براى اعتراف به نبوّت تو و بزرگداشت و ارج نهادن سخن تو انجام داد. اما آن جماعت يكپارچه گفتند : [نه ]بلكه او جادوگرى دروغگوست ؛ جادوگرى شگفت و تردست است. آيا كسى جز او [و مقصودشان من بودم ]تو را در كارَت تصديق مى كند؟ من از گروهى هستم كه در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنشگرى باك ندارند، سيمايشان سيماى راستان است، و گفتارشان گفتار نيكوكاران، آباد كنندگان شب اند و نشانه هاى [هدايت در ]روز. به ريسمان قرآن چنگ آويخته اند، سنّت هاى خدا و سنّت هاى رسول او را زنده نگه مى دارند، نه استكبارى مى ورزند و نه بزرگى، نه نادرستى و خيانت مى كنند و نه تباهى مى آفرينند، دل هايشان در بهشت است و بدنهايشان در كار و كوشش!

امام على عليه السلام : فرداى آن شبى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آسمان برده شد، من با آن حضرت بودم و او در حِجْر [اسماعيل ]نماز مى خواند. چون نماز آن حضرت تمام شد و من نيز نمازم را به پايان بردم، آواز شديدى را شنيدم. عرض كردم : اى رسول خدا! اين چه صدايى است؟ فرمود : مگر نمى دانى؟ اين بانگ شيطان است كه چون فهميد ديشب به آسمان برده شده ام، از اينكه زين پس در روى اين زمين پرستش شود نوميد گشت .حديث

امام على عليه السلام : من در مكّه با پيامبر صلى الله عليه و آله بودم و با هم به يكى از نواحى شهر رفتيم. آن حضرت با هيچ كوه و كلوخ و درختى رو به رو نمى شد، مگر اينكه مى گفتند : سلام بر تو اى رسول خدا!